داستان
کافه پیانو

کافه پیانو
«کافه پیانو»، داستان آدمی است که برای خودش کافهای زده تا بتواند همه مهریه زنش را جور کند و در نهایت آسودگی و آرامش بتواند کنار پنجره کافهاش بنشیند و خیابان را ببیند و سیگاری بکشد، یا پیپ خوش دستش را روشن کند و بوی خوش توتون را در هوا پراکنده کند و حواسش به درختها و پرندهها باشد و اگر خیال میکنید که این کافهچی آدم بدی است، سخت اشتباه در اشتباهید، چون یکی از خوبترین آدمهایی است که تا حالا در دنیای داستانی…